تفعل ما ترید

ساخت وبلاگ

کاش بوکسور بودم، اونوقت میتونستم اینجور وقتها به کیسه بوکس سفتم که از سقف آویزونه مشت بزنم.

البته ایده‌آلش اینه که چندتا دماغ رو بشکونم!

اما من زیاد هم ایده‌آل‌گرا نیستم، میرم روی تختم کتاب می‌خونم.


+titr; اوهوم، خیلی خوبه، لااقل مطمئنم در این زمینه با هم کاملا تفاهم داریم.

تفعل ما ترید...
ما را در سایت تفعل ما ترید دنبال می کنید

برچسب : خب,خوبه,نمیشناسی, نویسنده : 4osfurc بازدید : 120 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1396 ساعت: 13:41

به من میگفت آنقدر که انسان به خوراک نیازمند است به خلوت هم نیاز دارد.

گاهی باید زیر نوری اندک نشست و با صحیفه‌ای یا مناجات شعبانیه ای خلوت کرد.

 دریغا که چه کم به آن رسیده‌ام این مدت...

تفعل ما ترید...
ما را در سایت تفعل ما ترید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4osfurc بازدید : 140 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1396 ساعت: 13:41

صبح جمعه میریم خدمت استاد! 

چه برکتی، چه سعادتی!


+ساعت ۷ تماس گرفتم میگم ببخشید، احیانا بدموقع تماس نگرفتم! میگه اتفاقا خیلی هم بدموقعست اما چون دیشبم چند بار زنگ زده بودی جواب دادم:)


تفعل ما ترید...
ما را در سایت تفعل ما ترید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4osfurc بازدید : 124 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1396 ساعت: 13:41

استاد فلسفه‌ای که دو تا گلدان، بنسای جوان کوچک پشت پنجره اتاقش گذاشته و به خط شکسته زیبا و مسحور کننده اش شعری از افسانه نیما را به قفسه لبالب از کتابش چسبانیده که؛ «گل ز یک تندباد بیمار است خس به صد سال طوفان ننالد» استاد فلسفه نیست، شاعری است که ردای استادی فلسفه تن کرده و عینکش را روی نوک دماغش گذاشته و از اسپینوزا حرف می‌زند و قاه‌قاه می‌خندد. استاد فلسفه‌ای که قاه‌قاه می‌خندد و شوخی می‌کند و دانشجوی یک لا قبایی مثل من را به یک صبحانه مختصر دعوت می‌کند و بعد هم هنگام رفتن تا دم در بدرقه می‌کند. استاد فلسفه نیست که! عاشقی است که تهش نصیحت پدرانه می‌کند و دست دانشجو را محکم می‌فشارد و لبخند می‌زند. +از پله ها که پایین می‌آیم بی‌وقفه لبخند می‌زنم. فکر می‌کنم، شاید بشود روزی استاد فلسفه شد، حتی اگر‌ حقوق خوانده باشی. ++کلاس قواعد عربی هوا شد و غیبت خوردم، اما می‌ارزید، چه جور هم می‌ارزید! +++دیروز مصاحبت با شاگرد علامه و امروز مصاحبت با شاگرد سروش! چه حسنی کرده‌ام که مستحق این پاداش‌ها هستم؟:) ++++تو مپوشان سخن‌ها که داری... (از افسانه‌ی نیما) تفعل ما ترید...
ما را در سایت تفعل ما ترید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4osfurc بازدید : 119 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1396 ساعت: 13:41

به استاد گفتم که زندگی و عشق بلد نیستم خب. گفت جایی نیست که زندگی یاد بگیری مگر در خود زندگی،  عشق و محبت هم بسترش باز زندگی است. +باید یاد بگیرم حواسم بیشتر به بقیه باشد، به هرکس کنارم هست. باید یاد بگیرم اینرا.  ++حسین مریض است. شلغم خریدم براش و وسایل بخور آماده کردم، آویشن دم کردم و کلی زدمش که غلط میکنی استخر بروی:) مثلا دارم سعی میکنم حواسم بهش باشد. +++میلاد عاشق شده. کافه بردمش و کلی باهاش حرف زدم. خب حالش امیدوارم بهتر شده باشد. ++++علی هم که حواسش به من هست:D نیاز نیست کسی حواسش بهش باشد! +++++هرچند فعلا ناشیانه اما خب باید یاد بگیرم:) تفعل ما ترید...
ما را در سایت تفعل ما ترید دنبال می کنید

برچسب : یادگرفتن, نویسنده : 4osfurc بازدید : 128 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1396 ساعت: 13:41

حوادث امروز صبح اینقدر پی در پی و عجیب اند که انگار همه را خواب دیده ام. با فرض خواب دیدن، حالا دارم توی خواب غش میکنم.  به هرحال کاش وقتی بیدار شدم همه چیز یادم نرفته باشد. +البته که وقت سر خواراندن هم ندارم! ++کلیدواژه ها را مینویسم نکند یادم برود:) +++شب‌بیداری، بدخوابی، بداهه نویسی، خیال کردن، بیدارخوابی، خرما و ارده، بی آرتی شلوغ، صوت فلسفه، امپدوکلس،اتمیست ها، دویدن، مترو، اداره آگاهی، دادسرا، گم شدن در سالن های پر پیچ و خم دادسرا، انتقاد به معماری دادسرا، انتقاد به بروکراسی های مضحک، دادرس گیج که بلد نیست با کامپیوتر کار کنه، کارمندهای احمق، متهمایی که دستهاشون رو از تو هم رد کردن و دستبند زدن، قاتلی که پاهاشو زنجیر کردن و پاش به هم میپیچه و از پله ها تا پایین غلت میخوره، نوشتن شکواییه، دوست شدن با آقای باستان شناس، تیکه های قاضی،مصاحبت پسرک خودکارفروش کور بی آرتی، دویدن برای رسیدن به امتحان... تفعل ما ترید...
ما را در سایت تفعل ما ترید دنبال می کنید

برچسب : یادآوری, نویسنده : 4osfurc بازدید : 119 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1396 ساعت: 13:41

دستمو روی چشماش فشار دادم و گفتم: الآن چی می‌بینی؟به نظرت یه آدم کور همه چی رو سفید می‌بینه یا سیاه؟ -فکر کنم سیاه میبینه! -تو الآن چه رنگی میبینی؟ -سیاه. -یه آدم کور که از بچگی کور بوده،  همه چی رو سیاه می‌بینه؟ -آره. -اون میدونه سیاه چه رنگیه وقتی تاحالا سیاه ندیده؟ -... -رنگ چیه؟ -خب یه چیزی قرمزه، یه چیزی آبی، یه چیزی... -برای من که هیچوقت رنگ أبی رو ندیدم چطوری میخوای بگی آبی چیه؟ -خب... -من مثلا میگم، سرده مثه آب خنک، عمیقه مثل آسمون صاف تابستونی. -آها! من میگم مثه دریاست. -خب کسی که از اول کور بوده، مگه دریا دیده تا حالا؟ -خب نه. -چه رنگی می‌بینی پرونه.با دستم رو چشاتو گرفتم؟ -نمیدونم. -یه کور که هیچ وقت ندیده چه رنگی می‌بینه؟ -نمیدونم - رنگ چیه؟ -راستی داداش، یه آدم کور واقعا هیچی هیچی نمی‌بینه؟ -... +از مکالمه های دیوانه‌وار و گاه طولانی منو احمدرضا که بعضی وقتا چنان کلافش می‌کنه که بحثو عوض میکنه یا در میره. ++به بهانه ملاقات با خودکار فروش کور بی آر تی، که وقتی کمکش کردم اتوبوسش رو عوض کنه میخواستم عوضش کلی سوال پیچش کنم. که دلم نیومد، یکجورهایی خجالت کشیدم... +++پرسیدم اتفاقی افتاد اینطوری شده، یا از اول همینطور بود؟ همانطور که نگاه از جلو بر نمی‌داشت، زمزمه کرد، از اول، از اول اینطور بود. ++++نماز جماعت‌های اتاق هی روز به روز شلوغ تر میشه، و چه حس خوبی داره...یجورایی تفعل ما ترید...
ما را در سایت تفعل ما ترید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4osfurc بازدید : 136 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1396 ساعت: 13:41

از اون روزاست که دارم پشت هم مثل چیز شانس میارم... +دوتا سوال پرسید، یکیش رو حدس زدم گفت اگزکلی، یکیشو از اطلاعات قبلی گفتم گفت دتس پرفکت:) بعد هم پرسید کی فارست گامپ رو دیده؟ و انگار جز من کسی اهل فیلم نیست. در نتیجه بقیه برن فارست گامپ ببینن، من هم یه مثبت بگیرم خب:) ++راستی باید درباره این معلم زبانه یه سری چیزا بنویسم، همه فهمیدن چقدر ما دو تا از هم بدمون میاد. گفت کی ترم بعد با من برمیداره؟ یکی از بچه ها گفت همه. بعد از من پرسید باهام برمیداری؟ با آرامش گفتم never, گفت اصلا چرا برداشتی، گفتم  i think, i had masochism. تفعل ما ترید...
ما را در سایت تفعل ما ترید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4osfurc بازدید : 141 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1396 ساعت: 13:41

عجیبه، عجیبه، عجیب! همه چیز به هم ربط پیدا می‌کنه، یا لااقل حالا اینطور به نظر میرسه. اما... اما نتیجه گرفتن درست نیست، این ارتباطا... نه خب باید نتیجه گرفت! اما... اما... به هر حال خبراییه! عجیبه واقعا، کلی کار برای انجام دادن دارم، کلی کار. +این تله پاتی چه ترسناکه...تنم ازش میلرزه! ++خبر حتما اونقدر مهم هست، اونقدر مهم هست که مادر پاشه بیاد اینجا بهم بگش. +++و؛ دل ما و نگاهت هر دو می‌دانند حال هم که حال آشنا از آشنا... تفعل ما ترید...
ما را در سایت تفعل ما ترید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4osfurc بازدید : 124 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 4:05

مشکی هستن، البته مشکی که هستن اما مشکی هم صداشون می‌کنن. تقریبا هم سنیم، اما اون در مقایسه با عمر اسبا پیره و من در مقایسه با آدما جوون. تنش گرمه، خیلی آرومه و هارمونی قدم زدنش خیلی منظم. البته گاهی سرشو پایین میکشه که از شل گرفتن دستجلو سوارکار ناشیه. وقتی گردنشو نوازش میکنی گوشاشو جلو عقب میکنه که یعنی دمت گرم و از دماغش محکم هوا رو بیرون میده. سرهنگ که صداش میکنه هرچی دستجلو رو اینور و اونور بکشی یا با پاشنه به راست و چپش بزنی بازم میره سمت سرهنگ، خیلی جدی. کاملا اخلاقش مثه یه پیرمرد شصت ه‍فتاد سالست. آروم و با آرامش، بی هیچ شوقی برای ریسک کردن. نژادش ترکمنه، البته اصیل نیست. ولی میگن پرخونه و جوونیش اسب دونده خوبی بوده. خلاصه اینکه ایشون دیروز صبح چند ساعتی داشتن به من شعر یاد میدادن ب تفعل ما ترید...
ما را در سایت تفعل ما ترید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4osfurc بازدید : 134 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 4:05

فرض کن! چقدر حرف آماده کرده بودم که در صورت مخالفت با کار پشت هم قطار کنم. اما چه راحت امضا شد و کارها پیش رفت. شب شعر اعتراض، فی النفسه چالش برانگیز هست، حالا فرض کن بخوای مجوز حضور از خارج دانشگاه و کلی منابع مالی رو هم بگیری. البته غول مرحله آخر مجوز حضور خانوم هاست که البته مشروط به حجاب چادر... همه میگفتن باید آماده کلی زد و خورد باشم اما خب حاج آقا که ندیده امضا کرد بقیه هم همینطور:/ الان من نمیدونم خوابم، بیدارم، اینا هیپنوتیزم شدن:| من حواسم نیست، اینا حواسشون نیست! خلاصه اینکه همه چی به طرز معجزه آسایی ساده پیش رفت. آدم حس میکنه یه توطئه ای چیزی درکار باشه:) +از فعالیت های سیاسی به شدت زده شدم، تو فعالیت های اجتماعی هم هر چند کلی انگیزه دارم اما دوست ندارم تو چشم باشم. بهتره همینطو تفعل ما ترید...
ما را در سایت تفعل ما ترید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4osfurc بازدید : 136 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 4:05

باید بدوام، باید روزی کم کمش ۵ کیلومتر بدوام. حتی اگه شده روی تردمیل، اما باید بدوام.حالا روزهایی که کلاس شنا میرم رو استثنا میکنم اما باید بدوام. میدونم که دویدن خیلی چیزا رو بهم ثابت میکنه، با دویدن خیلی چیزا رو به خودم ثابت میکنم. تو فکر یه هندزفری بلوتوث سبکم که موقع دویدن صوت های فلسفه رو گوش بدم یا اگه دیدم نمیشه خوب فهمید کتاب صوتی گوش میدم. فکر یه میز تحریرم. فکر یه برنامه برای قوی کردن دستام، خیلی تو شنا طولانی اذیتم میکنن. باید آخر این هفته عقب موندگی مقرری فلسفه و شهید مطهری رو جبران کنم. باید فلسفه رو محکم تر ادامه بدم، اصول رو هم باید یه مرور کنم. عربی هم باید تو برنامم باشه. فردا باید یادم باشه که بسپرم حسین برام کتاب جدید زبان رو بگیره.  باید برناممو مشخص تر کنم اما حالا بیخیا تفعل ما ترید...
ما را در سایت تفعل ما ترید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4osfurc بازدید : 133 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 4:05

از جلسه شعر هیچ وقت لذت نبردم، از نشستن با شاعرها هم. ای بابا چرا امشب دلتنگیم را به این چیزها ربط میدهم. آدم دلتنگ هیچ چیز به دهنش مزه نمی‌دهد. اما واقعا اینطورها هم نیست، من واقعا از شعر لذت نمیبرم تازگی ها. از شاعر ها هم. فرض کن دو سال پیش دیدار ناصر فیض چقدر لذیذ بود حالا به همان اندازه منزجر کنند است. ای بابا. امشب چم شده؟ نکند از سر حسادت این حرف ها را میزنم. حسین که مسئول جلسه بود دمش گرم. حسادت نیست که. هست؟ نه واقعا نیست. من دلتنگم، شعر به دهنم مزه نمیکند، شعر مسخره امید مهدی نژاد کلافه ام میکند حتی استاد اسفندقه هم حالم را خوب نمی‌کند. حتی خوش و بش با مبین و سید وحید و حتی تیکه های طهماسبی. راستی اینکه میگویم دلتنگم دقیقا یعنی چه؟ خب نمیدانم. اصلا دوست ندارم جلسه شعر بروم، اصلا چه تفعل ما ترید...
ما را در سایت تفعل ما ترید دنبال می کنید

برچسب : دلتنگی, نویسنده : 4osfurc بازدید : 123 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 4:05

داشتم به این فکر می‌کردم که فکر کردن به تو کار درستی است یا نه، که در آسانسور باز شد. خالی بود و سوار شدم و بی معطلی G را فشار دادم، طول کشید درش ببندد بعدش چند ثانیه‌ای همانطور ماند و باز شد. پیاده شدم و رفتم توی راهرو و میانه های راه از نمای پنجره قدی ته راهرو تازه فهمیدم آسانسور از جاش هیچ تکان نخورده. برگشتم و دوباره سوار شدم و همینطور دوباره پیاده شدم و باز تا میانه راه و اینبار شاید هم بیشتر رفتم و باز برگشتم و سوار شدم. و درنهایت وقتی خودم را جلوی نمای برج های بلند خاکستری پیدا کردم به این نتیجه رسیدم که نباید به تو فکر کنم و با کلافگی همینطور که پله ها را دوتا یکی پایین می‌رفتم به این فکر کردم که آیا تو هم ممکن است یک روز در راه رسیدن به کلاست به من فکر کنی؟  تفعل ما ترید...
ما را در سایت تفعل ما ترید دنبال می کنید

برچسب : آسانسور, نویسنده : 4osfurc بازدید : 135 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 4:05

مشهد که نشد بریم

جنگلنوردی هم که لغو شد

اسب سواری این هفته رو هم که تعطیل کردن

عجب آخر هفته ای شد!

بشینیم با کتابا حال کنیم:(


+اوه، مادر منو سوژه کرده:)))) سوووووژه ها! هم شیرینه هم دل آدمو میگزه...شیرینیش میچربه اما!

++میگه شمارشو بده تا باش حرف بزنم، حالا هی من بگم ندارم، اونم هی بگه کم دروغ بگو:/ من که این همه صادقم:/ نه؟


یک ساعت بعد+++میگفت دلبسته آن نباش که حالش به آنی بند است. چه شده که اینشب ها حالم به آنی بند است؟ 



تفعل ما ترید...
ما را در سایت تفعل ما ترید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4osfurc بازدید : 128 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 4:05

امشب که اتاق کسی نیست، می شود متکا را لبه تخت گذاشت و تکیه داد و منزوی خواند، بلند، طوری که صدا توی گوش بپیچد. می‌شود چای دم کرد، چای زنجبیل، و با کلوچه های فومنی ای که حسین آورده خورد.  شاید هم بشود آخر شب دانکریک نولان را دید. +میدانی؟ راستش هیچ چیز مختصری مفید نیست. که اگر مفید هم باشد حسرت مختصر بودنش به فایده‌اش می‌چربد.  ++ همه چیز مدام دارد برای من پیچیده میشود، همه چیز! هر کلامی شبکه ای از ابهام در سرم ایجاد می‌کند و می‌بردم تا دورترین معناها که شاید هیچ‌وقت به آنها فکر نکرده باشی. انگار توی ماز بزرگی باشم با دیوارهای شمشادی بلند، گیج و سر در گم. انگار اینجا سرزمین عجایب است، بی هیچ قاعده‌ای. و کلمات شاید در دنیای مرسوم ما راهنما باشند اما برای من اینجا جز سردرگمی بیشتر ندارند. +++ش تفعل ما ترید...
ما را در سایت تفعل ما ترید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4osfurc بازدید : 145 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 4:05

صورتم را در سایه میگذارم و تنم زیر آفتاب لحظه به لحظه گرمتر می‌شود مسجد دانشگاه این ساعت از روز شبیه به آثار تاریخی است، وهم آلود و ساکت. گویی نفس نفس تمام کسانی که روزی اینجا برای لحظه‌ای حتی قدم گذاشته‌اند بین دیوارهای منقوش اسلیمی محبوس شده که هوا از کهنگی بازدمشان اینطور گرفته است. آفتاب از پنجره‌های بزرگ گنبدی شکل مثل هر صبح آفتابی دیگر روی فرش های سجاده‌ای سبز پهن شده و وسوسه خوابیدن در گرمای دلچسبش قابل مقاوت نیست. تنم از گرمای ضعیف آفتابی پاییزی گرم گرم شده. چشمهام سنگین. با خودم می‌گویم: جهان صامت نیست، ولی کاش بود...برای لحظه‌ای، برای مدتی... و به آواز صبحگاهی پرنده ها گوش می‌دهم. از گرمای تنم لبخند میزنم؛ خودم را انگار به کوره انداخته‌ام... تفعل ما ترید...
ما را در سایت تفعل ما ترید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4osfurc بازدید : 127 تاريخ : پنجشنبه 9 آذر 1396 ساعت: 15:07

لدینا کثیر من الوقت؛

یا قلب!

إصمد!


+محمود درویش

تفعل ما ترید...
ما را در سایت تفعل ما ترید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4osfurc بازدید : 126 تاريخ : پنجشنبه 9 آذر 1396 ساعت: 15:07

همه این حرفا شوخیه اخوی!

بیا شیرینی پیروزی جبهه مقاومت، یه صبحانه مشتی بهت بدم. املت با نون بربری تو خوابگاه دانشجویی حکم بیف استراگانفو داره تو رستورانای فرحزادی، میدونی که؟ راستی کتری رو بردار بزار جوش بیاد، حکم چای بعد از املت رو که میدونی دله دیگه؟ راستی اصول رو با چند پاس کردی اخوی؟ 


+صبحانه رو باید قبل از طلوع به شرح بالا سرو کرد.

++سلام کرد به آذر هوای ابری شهر...


تفعل ما ترید...
ما را در سایت تفعل ما ترید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4osfurc بازدید : 109 تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1396 ساعت: 18:23

ظرف سرد و استیل غذا حتی از دست من گرم تر است، دستم را مدام جابجا می‌کنم تا سنگینی و سدب ظرف دستهام را از کار نیندازد. چقدر غذا خوردن کار سخت و ملال آوری است. بچه ها دست تکان می‌دهند که بیا اینجا، همه اینجاییم. دستم را جابجا میکنم و مقداری نان لواش چسبیده به هم را با دست دیگر روی تل الویه می اندازم. به خودم تلقین می‌کنم که دست تکان دادن بچه ها را ندیده ام و میروم ته سلف، کنار پنجره هایی که رو به درختهای بلند کاج، همیشه بسته اند. بی حوصله، قاشق قاشق بازی می‌کنم و چیزی میخورم که تا شب از خوردن معاف باشم. غذا خوردن کش می آید بی آنکه بشود بینش به چیز مشخصی فکر کرد یا کار مشخصی کرد و چه سعادتی بالاتر از این که ساعتی را بشود اینطور گذراند. . فکر می کنم چرا باید اینها را بنویسم؟ و از در سلف بیرون می تفعل ما ترید...
ما را در سایت تفعل ما ترید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4osfurc بازدید : 122 تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1396 ساعت: 18:23